[ قسمت سی و دوم؛ ]
آراتا:
بلندتر گفتم
+ پرسیدم کجا میریم؟؟
عمارت رو بدون حرفی دور زد و رسیدیم به باغ گل رزی که پشت عمارت بود
با تعجب به باغ زیبای روبروم خیره شدم
+ اینجا کجاست؟
اشاره ای به وسط باغ کرد ک ویکتور با جنازه سوهو تو بغلش ایستاده بود
اروم موهای سوهو رو لمس کردو بوسه ای رو لبش گذاشت
چاله ای کند و سوهو رو با تابوت توش گذاشت
نگاهمو از ویکتور گرفتم ک ببینم واکنش تیان چیه ک فقط بیتفاوت نیشخندی زد و صاف ایستاد
ـ پس این پایانش بود
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم
ـ تو با اون یکم فرق داری
+ چطور؟..
چشم دوخت بهم
ـ حداقلش اینه که برای به اشتراک گذاشته نشدنت هر کاری میکنی
چیزی نگفتم ک بعد از چند ثانیه گفت
ـ باید برات یه سری لوازم بگیرم
با کنجکاوی نگاش کردم
+ مثلا؟
از کنارم رد شد و رفت
ـ میفهمی
بدون حرف راه افتادم دنبالش
نیم نگاهی بهم کرد و از پله ها بالا رفت و بعد رفت تو اتاق سوهو
با غم به رفتنش نگا کردم
حس میکردم بازم پس زده شدم
رفتم همونجا گوشه سالن نشستم
تیان:
بعد از برداشتن چند دست از لباسای سالمو دست نخورده سوهو رفتم بیرون
لباسا رو پرت کردم روی مبل و بدون نگاه کردن بهش گفتم
ـ بپوششون فکر کنم اندازت بشه
با تعجب نگاشون کرد
+ اینا... واسه منن؟؟
سرمو تکون دادمو از پله ها بالا رفتم
با ذوق لباسارو زیر و رو و نگاشون میکرد
تک تک لباسا گرون قیمتو نو بودن
ب دیوار تکیه دادمو با چشم های ریز شده چشم دوختم بهش
اروم تاشون کرد و رو کرد بهم
+ ممنون..
به اونایی اشاره کردم که پوشیده بودشون
ـ لباسای من برات بزرگن
نگاهی به خودش انداخت
+ اوهوم
دیگه چیزی نگفتمو رفتم تو اتاق خودم
بلند گفتم
ـ لباسها رو بپوش
+ باشهههه
لباس مرتب و رسمی میپوشمو از اتاق میام بیرون
لباسا رو پوشیده بود و اروم نشسته بود رو مبل
بدون حرف رفتم سمت در که سریع پا شد اومد کنارم
+ داری کجا میری؟
نیم نگاهی بهش کردم و جلوش ایستادم
دستمو بلند کردم که ترسید و روشو برگردوند
اخم ریزی کردم
دستمو رو سرش گذاشتمو کمی موهاشو نوازش کردم
موهاشو فرستادم بالا و با دقت مرتبشون کردم
با صدایی سرد و جدی گفتم
ـ نمیخوام آبرومو ببری مفهمومه؟
گیج نگام کرد
+ ها؟
وقتی موهاشو مرتب کردم بازوشو گرفتمو دنبال خودم کشیدمش
+ داریم کجا میریم؟!
ـ کسی چمیدونه..
از در اصلی خارجش کردمو بدون نگاه کردن بهش شروع کردم تو پیاده رو قدم زدن
دیگه چیزی نگفتو اروم کنارم راه میومد
بعد از چند قدم گوشیمو در اوردمو چکش کردم
بعد سر بالا اوردمو رو به اراتا گفتم
+ پدرت میخواد منو ببینه
با تعجب گفت
+ پدر من؟؟
چرا؟!
نگاهش کردم و بدون توجه به سوالش گفتم
ـ ببینم ...بابای تو سیگار دمه دست دارع؟
+ اره.. اونم سیگار میکشه...
چشم هامو ریز کردم
ـ حتما سیگارای ارزون قیمت میکشه هوم؟
+ خب.. حتما دیگه
لب زدم
ـ به دردم نمیخوره
به دور و اطراف نگاه میکنم تا بلکه بتونم به جارو پیدا کنم که بتونم ازش سیگار مورد نظرمو بخرم
چشم غره ای رفت و گفت
+ به درک
با اخم نگاهش کردم
ـ فقط کافیه جلوی پدرت بهم بی احترامی کنی
جلوی چشمای خودت پدرتو تیکه پاره میکنم مفهومه!؟
ارومو با بغض گفت
+ باشه..
یکم رفتیم جلوتر و وارد یه کافه رسمی و گرون قیمت شدیم
پشت یه میز نشستمو اشاره کردم که کنارم بشینه
اومد کنارم نشست
خواست چیزی بگه که حرفشو قطع کردمو گفتم
ـ دکترت گفته نباید گرسنه بمونی
وگرنه ضعف میکنی یه چیز سفارش بده تا دردسرساز نشی
+ پس بالاخره فهمیدی من یه انسانمو به غذا نیاز دارم!
بدون حوصله نگاهش کردم
ـ ماها هم غذا میخوریم
+ اره... ولی غذای ماها یکی نیست!
پوزخندی زدمو چیزی نگفتم که اخم کرد و گفت
+ من.. گشنم نیست
دستمو از زیر میز بردمو زخمشو لمس کردمو فشارش دادم
ـ هوم؟
ناخوداگاه جیغ خفه ای کشید
+آخخ... خ..خب نمیخوام
مگه زورههه
با جیغش نگاه مردم زوم شد رومون
اخم ریزی کردم
ـ بهتره به حرفم گوش کنی
࿔ུ #بازی ༓ #Game
‟
@Yaoi_Novel ்۫۫